اين مقال بر آن است كه اولاً فهم قرآن براى همگان ممكن، و ثانيا روشمند است. مؤلّف، چهارده شرط را براى تفسير صحيح قرآن ذكر مىكند كه عبارتند از: 1. آگاهى از قواعد زبان عربى؛ 2. آگاهى از معانى مفردات قرآن؛ 3. تفسير قرآن به قرآن؛ 4. مراجعه به شأن نزولها؛ 5. مراجعه به احاديث صحيح؛ 6. توجّه به هماهنگى مجموع آيات قرآن؛ 7. توجّه به سياق آيات؛ 8. آگاهى از آراى مفسّران اسلامى؛ 9. پرهيز از هر نوع پيشداورى؛ 10. آگاهى از بينشهاى فلسفى و علمى؛ 11. آگاهى از تاريخ صدر اسلام؛ 12. آگاهى از قصّهها و تاريخ زندگانى پيامبران؛ 13. آگاهى از تاريخ محيط نزول قرآن؛ 14. شناخت آيات مكىّ از مدنى.
مؤلّف در پايان مطرح مىكند كه اينها، پايههاى چهادهگانه روش تفسير صحيح قرآن است كه برخى از آنها اولويت خاصّى دارند و هر چند مىتوان برخى از آنها را در برخى ديگر ادغام كرد، براى روشنى هر چه بيشتر به صورت جداگانه بررسى شدهاند.
واژگان كليدى: قرآن، تفسير قرآن، مفسّران، تاريخ صدر اسلام، شأن نزول آيات، احاديث صحيح.
قرن بيستم ميلادى يا چهاردهم اسلامى، با بيدارى شرق و شرقيان و به ويژه مسلمانان آغاز شد. در اين قرن، طلسم استعمار تا حدودى درهم شكست؛ كشورهاى مستعمره به صورت كشورهاى آزاد يا نيمهآزاد درآمدند؛ مسلمانان و رهبران فكرى و علمى آنان در يك سلسله مسائل اساسى انديشيدند؛ علل ضعف و عقبافتادگى را مورد مطالعه قرار دادند و در صدد چارهجويى برآمدند.
از مسائلى كه بيشتر مورد توجّه قرار گرفت، نشر معارف و حقايق و علوم قرآن بود؛ زيرا در قرون پيشين، فقط طبقه دانشمند از حقايق علمى اين كتاب آسمانى بهره مىبرد و طبقات ديگر مردم فقط به روخوانى بسنده، و بيشتر در روخوانى و تجويد قرآن مىكوشيدند و كتابهاى تفسيرى كه در آن قرون نوشته مىشد، هدفش راهنمايى طبقه دانشمند بود و كمتر اتّفاق مىافتاد كه مفسّر براى راهنمايى طبقات ديگر از مردم به مفاهيم قرآن، تفسيرى بنويسد يا جلسه تفسير تشكيل دهد. گويا مطلوب براى دانشمندان، امعان و تفكّر در آيات قرآن و مطلوب طبقات ديگر، روخوانى و تجويد و قرائت بود.
اين طرز تفكّر، افزون بر اين كه ضررهاى بىشمارى داشت كه بعد دانشمندان به زيانهاى آن پى بردند، با صريح خود قرآن نيز مخالف بود؛ زيرا قرآن عموم مردم را به تفكّر و غور در معانى آيات قرآن دعوت مىكند و آن را مشعل فروزان، بهترين راهنما و هادى پرهيزكاران مىخوانده و «تذكره» و وسيله يادآورى قلمداد مىكند. افرادى را كه از شنيدن قرآن و تدبّر در معانى آن روى مىگردانند، به سختترين وجه سرزنش مىكند و مىفرمايد:
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ، كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ، فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ (مدثر (74): 49 ـ 51).
چه شده است كه آنان از قرآن روى گردانند؟ گويى خران رم كردهاند كه از شير گريخته باشند.
آياتى كه پرهيزكاران و خردمندان، و متفكّران و هوشمندان را به استماع و فراگرفتن مفاهيم قرآن مىخواند، به اندازهاى است كه ما از نقل و ترجمه و تعيين مواضع آنها خوددارى، و فقط به نقل و ترجمه يك آيه بسنده مىكنيم و از اين مطلب مىگذريم.
وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ (قمر (54): 17).
ما قرآن را براى پندگيرى آسان كرديم. آيا متذكّرى هست.
اين آيه و نظاير آن مىرساند كه فهم و استفاده از قرآن در گرو طبقه مخصوصى نيست؛ نتيجه اين كه كنار گذاشتن توده مردم از بهرهگيرى از آيات قرآن با تجربياتى كه در قرون گذشته نتيجه داشته، با متن خود كتاب آسمانى مخالف است.
از اين نظر، از جمله تحوّلاتى كه در آغاز قرن چهارم هجرى درباره تفسير پديد آمد، همگانى شدن جلسات تفسير، و آشنا ساختن توده مردم با اين كتاب بوده است، و در اين زمينه در اقطار كشورهاى اسلام (مصر، سوريه، عراق، پاكستان و ايران) تفاسيرى نوشته، و جلساتى تشكيل شد كه هدف از آنها آشنا ساختن عموم مردم با قرآن بوده است.
در اين جا لازم است به گونهاى راه و روش تفسير صحيح را ارائه كنيم تا از اين طريق، به كمك شيفتگان فهم مفاهيم و معارف قرآن بشتابيم.
تفسير قرآن به معناى واقعى به نحوى كه مفسّر در فهم معناى آيه، اجتهاد و كوشش را در پيش گيرد، نه اين كه به پيروى از ديگران آيه را تفسير كند، در گرو تحقّق زمينهها و رعايت امورى است كه هماكنون به آنها اشاره مىكنيم.
نخستين پايه براى تفسير قرآن، اين است كه مفسّر بايد از قواعد زبان عربى به طور كامل آگاه باشد تا در سايه آگاهى از آن بتواند فاعل را از مفعول، ظرف را از مظروف، حال را از ذوالحال، و معطوف را از معطوفٌ عليه به خوبى تشخيص دهد. نه تنها قرآن به چنين كليدى نياز مبرم دارد، بلكه استفاده از هر كتابى كه به هر زبانى نوشته شده باشد، در گرو آگاهى از گرامر آن زبان است. چه بسا خطاهايى در معناى آيه رخ مىدهد كه ريشه آن، عدم آگاهى از قواعد زبان عربى است.
اين شرط چنان روشن است كه خود را از هر نوع سخن گفتن درباره آن بىنياز مىدانيم؛ البتّه مقصود از آگاهى، تخصّص در علوم اشتقاق و صرف و نحو نيست؛ زيرا تفسير قرآن به تخصّص در اين دو علم نياز ندارد؛ بلكه كافى است كه بتواند با فراگيرى اجمالى، اين نوع مسائل را تشخيص دهد و چنين تشخيصى به يك دوره آموزش عمومى در زمينههاى اشتقاق و صرف و نحو نياز دارد.
آگاهى از معانى مفردات قرآن، يكى از پايههاى اساسى براى تفسير قرآن است؛ زيرا فهم مركّب، متفرّع بر فهم مفردات آن است. نكته لازم در اين شرط اين است كه هرگز نبايد بر مفاهيمى كه از مفردات آيه در ذهن ما موجود است، تكيه و براساس آن، آيه را تفسير كرد؛ زيرا چه بسا بر اثر مرور زمان در معانى الفاظ، دگرگونى پيدا شده و معانى معروف در عصر رسالت به نوعى تغيير كرده است. اين جا است كه بايد به ريشهيابى پرداخت و معانى ريشهاى را به دست آورد؛ آن گاه به تفسير آيه توجّه كرد؛ براى مثال، لفظ «عصى» و «غوى» در عرف امروز به معناى «گناه كرد» يا «گمراه شد» است؛ در حالى كه معانى ريشهاى اين الفاظ، غير آن چيزى است كه امروز در اذهان ما جاى گرفته است.
گروهى را مىبينيم كه با آيه وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (طه (20): 121) بر عدم عصمت پيامبران استدلال، و تصوّر مىكنند كه لفظ «عصى» و «غوى» در عصر رسالت به همان معنا بود كه امروز در اذهان ما وجود دارد؛ در حالى كه اگر اين دو لفظ از نظر معنا، ريشهيابى شوند، خواهيم ديد كه اين دو لفظ، دو معناى ريشهاى دارند كه آن چه امروز از اين دو لفظ در ذهن موجود است، متطوّر و مشتق از آن معانى ريشهاى هستند و هرگز معناى اصيل اين دو لفظ، با معصيت اخلاقى ملازم نيست.
بهترين كتابى كه مىتواند راهنماى ما در يافتن معانى ريشهاى الفاظ قرآن باشد، همان كتاب المقاييس، نگارش احمدبن فارس بن زكريا، متوفاى سال 395 است.
اين كتاب در شش جزء در مصر چاپ شده و تمام سعى مؤلّف كتاب، اين است كه معانى ريشهاى الفاظ را در اختيار ما بگذارد؛ آن گاه يادآور مىشود كه معانى ديگر چگونه به تدريج از اين ريشه اشتقاق يافته و به ظاهر به صورت معانى مستقلى درآمدهاند.
امروز چه بسا در كتابهاى لغت، براى برخى الفاظ ده معنا مشاهده مىشود و انسان تصوّر مىكند كه اين لفظ، براى ده معنا وضع شده و داراى معانى دهگانه است؛ ولى وقتى به كتاب المقاييس مراجعه مىكند، روشن مىشود كه اين لفظ يك معنا بيش ندارد و ديگر معانى، صورتهاى گوناگون آن معناى اوّل است كه به مرور زمان، رنگ تعدّد و معناى مستقل به خود گرفته است.
گذشته از اين كتاب، مفسّر واقعى بايد در تشخيص معانى مفردات از كتابهاى المفردات فى غريب القرآن، نگارش ابوالقاسم حسين بن محمّد معروف به راغب اصفهانى متوفّاى سال 502 و كتاب النهاية فى غريب الحديث و الأثر، نگارش مجدالدين ابوالسعادات مبارك بن محمّد جزرى، معروف به ابناثير متولّد 544 و متوفاى 606 بهره گيرد. كتاب اخير، در شش جلد در مصر به چاپ رسيده است. هرچند اين كتاب درباره مفردات احاديث سخن مىگويد مىتواند در تفسير قرن نيز به ما كمك شايانى كند. كتاب مجمعالبحرين، نگارش طُريحى نجفى متوفاى 1086 در تفسير لغات كمك مؤثّرى است.
قرآن، با كمال روشنى، خود را بيانگر همه چيز معرّفى مىكند؛ آن جا كه مىفرمايد:
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ (نحل (16): 89).
قرآن را بيانگر همه چيز براى تو فرو فرستاديم.
حال كه قرآن بيانگر همه چيز هست، به طور طبيعى بيانگر خود نيز هست؛ بنابراين، اگر در آيهاى ابهامى وجود داشته باشد، به طور طبيعى مصلحت در ابهامگويى بوده است و مىتوان با مراجعه به آيات ديگر كه در آن زمينه وارد شدهاند، از آيه نخست رفع ابهام كرد.
در اين جا نمونهاى را براى مثال يادآور مىشويم:
خداوند در آيه 173 شعراء درباره قوم لوط چنين مىفرمايد:
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ (شعراء (26): 173).
ما بر آنان بارانى فرستاديم. چه بد بود باران بيمشدگان.
اين آيه به اجمال از فرستادن باران سخن مىگويد؛ ولى روشن نيست كه اين ريزش، از چه مقولهاى بوده است. آيا ريزش آب بود يا ريزش سنگ؛ ولى آيه ديگر، ابهام آيه مورد نظر را رفع مىكند؛ آن جا كه مىفرمايد:
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ (حجر (15): 74).
ما آنان را سنگباران كرديم.
كلمه «حجاره» روشنگر ابهام آيه نخست است. براى اين كه در اين مورد به صورت گسترده سخن گفته باشيم، نمونه ديگرى را نيز مىآوريم. قرآن در موردى مىفرمايد:
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ضُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلاَئِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (بقره (2):، 210).
يهودان انتظار دارند كه خدا در سايبانهاى ابر با فرشتگان به سوى آنها بيايد [در صورتى كه] كارها يكسره، [و سرانجام اشخاص معيّن] شده است و همه كارها به سوى خدا بازمىگردند.
ظاهر اين آيه، خالى از ابهام نيست؛ زيرا آمدن و رفتن از اوصاف جسم شمرده مىشود و ذات مقدّس خدا از جسم و جسمانيات پيراسته است. در اين صورت بايد ابهام آيه را از طريق ديگر از بين ببريم. يكى از آن طرق، دقّت در آيات مشابه است كه مضمون اين آيه در آن تكرار شده، و مشابه آيه پيشين آيه 33 نحل است كه آشكارا مىرساند مقصود از آمدن پروردگار، آمدن دستور الاهى از عذاب و عقاب، و از امر و نهى است؛ آن جا كه مىفرمايد:
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (نحل (16): 33).
مگر جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سوى آنها بيايند، يا فرمان پروردگارت بيايد. سيره پيشينيان نيز چنين بوده است. خدا به آنها را ستم نكرده و آنها به خود ستم كردند.
اين آيه به صراحت از آيه نخست رفع ابهام مىكند و با لفظ «امر» فاعل واقعى «آمدن» را روشن مىسازد.
اين روش (تفسير آيات با آيات) روش محكم و استوارى است و شيوه پيشوايان شيعه نيز همين بوده و هماكنون، مفسّران محقّق، از اين روش استفاده مىكنند.
تفسير استاد بزرگ حضرت آقاى طباطبايى به نام الميزان هم بر اين اساس نگارش يافته است؛ البتّه اين مسأله غير از مسأله «توجّه به هماهنگى مجموع آيات قرآن» است كه بعد مورد بحث قرار خواهد گرفت. در اين جا، هدف اين است كه مىتوان اجمال آيهاى را به وسيله آيه ديگر برطرف كرد؛ در حالى كه در عنوان بعد، هدف چيز ديگرى است و آن اين كه در برداشت خود از يك آيه نبايد آيات ديگر قرآن را از نظر دور داشت و هرگز درست نيست كه از آيهاى ـ هر چند در ظاهر آن، اجمالى نباشد ـ بدون در نظر گرفتن آيات ديگر كه در همان زمينه وارد شدهاند، برداشت كرد و مضمون آن را به خدا نسبت داد و ميان اين دو مطلب تفاوت روشن است.
قرآن مجيد در ظرف بيست و سه سال به دنبال يك سلسله پرسشها يا رويدادها نازل شده است. آگاهى از شأن نزولها، به مفهوم آيه، روشنى خاصّى مىبخشد. اين نه به آن معنا است كه بدون شأن نزول نمىتوان به معناى آيه واقف شد و آن را تفسير كرد؛ بلكه آيات قرآن به حكم اين كه مايه «هدايت» و «بينه» و «فرقان است، چنان كه مىفرمايد:
هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقَانِ (بقره (2): 185).
قرآن براى هدايت مردم فرستاده شده و در آن، نشانههايى از هدايت و جدايى حق از باطل است.
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورا مُبِينا (نساء (4): 174).
ما به سوى شما نور روشنى را فرو فرستاديم.
به طور طبيعى مفهوم بوده، بدون مراجعه به شأن نزولها نيز مفهوم خواهد بود؛ ولى با توجّه به شأن نزولها، معناى آيه روشنتر و بارزتر جلوه مىكند.
در اين جا نمونهاى را يادآور مىشويم كه مىتواند شاهد گفتار ما باشد.
وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (توبه (9): 118).
خداوند، به آن سه نفر كه از جنگ تخلّف ورزيده بودند تا آن كه زمين، با همه پهناورى بر آنها تنگ شد و خود دلتنگ شدند و مطمئن شدند كه پناهگاهى جز خدا نيست، توفيق داد تا توبه كنند. خدا توبهپذير و مهربان است.
شكّى نيست كه معناى آيه روشن است؛ ولى انسان تمايل دارد در معناى اين آيه از جهات ياد شده در ذيل نيز آگاه شود:
أ. اين سه نفر چه كسانى بودند؟
ب. چرا خلف ورزيدند؟
ج. چگونه زمين بر آنان تنگ شد؟
د. چگونه سينه آنان از زندگى تنگ و روح آنان فشرده شد؟
ه. چگونه فهميدند كه پناهگاهى جز خدا نيست؟
و. مقصود از توفيق الاهى در مورد آنان چيست؟
پاسخ به هر يك از اين پرسشها با مراجعه به شأن نزول اين آيه به دست مىآيد.
در اين جا از يادآورى نكتهاى ناگزيريم و آن اين كه هر شأن نزولى قابل اعتماد نيست. بايد در اعتماد بر شأن نزولها از موازينى كه به وسيله آنها صحيح از غيرصحيح تميز داده مىشود، استفاده كرد؛ به ويژه در شأن نزول قصص قرآن كه به پيامبران و امتهاى پيشين مربوط است، بايد احتياط را از دست نداد؛ زيرا بسيارى از اين شأن نزولها به وسيله عالمان يهود و مسيحيت و ديگر افراد نقل شده است و هرگز نمىتوان به چنين نقلهاى تاريخى اعتماد كرد و بسيارى از تفاسير، اين شرط را رعايت نكرده و هر نوع شأن نزولى را از افراد غير قابل اعتماد، نقل كردهاند.
بخشى از آيات قرآن به آيات احكام مربوط است؛ آياتى كه درباره اعمال و افعال مكلّفان وارد شده، حكم آنها را بيان مىكند.
تعداد اين نوع آيات در قرآن، كم نيست تا آن جا كه برخى، آنها را به پانصد آيه رساندهاند. هرچند شماره آيهها از اين مقدار كمتر است، بهرهگيرى از اين نوع آيات، بدون مراجعه به احاديث صحيح اسلامى امكانپذير نيست؛ زيرا اغلب اين آيات، مطلقاتى هستند كه قيود آنها در لسان نبى اكرم صلىاللهعليهوآله و جانشينان معصوم او وارد شده يا عموماتى هستند كه مخصّص آنها بعد در سنّت رسول گرامى صلىاللهعليهوآله بيان شده و ناگفته پيدا است كه استدلال به اطلاق مطلق يا عموم عام، بدون مراجعه به مقيّدها و مخصّصها امكان ندارد.
براى اين كه مسأله به صورت روشنترى بيان شود، در اين باره باز سخن مىگوييم:
أ. در قرآن مجيد، موضوعاتى وارد شده است كه هيچ گونه توضيحاتى درباره آنها جز در احاديث اسلامى و سيره مسلمانان ديده نمىشود؛ براى مثال، قرآن، «نماز»، «روزه»، «زكات»، «خمس» و «حج» را واجب كرده؛ در صورتى كه درباره آنها توضيحاتى نداده است و ما ناچاريم خصوصيات اين مجملها را از احاديث اسلامى و سيره مسلمانان فراگيريم، و بدون مراجعه به اين مراجع، هر نوع تفسير و توضيح درباره آنها به منزله آرزوى محال است، و روش تمام مسلمانان جهان از نخستين روزهاى اسلام تا امروز، در تفسير اين نوع آيات، همان است كه بيان شد.
ب. در قرآن مجيد، عمومات و مطلقاتى وارد شده؛ ولى مخصّصات و مقيّدات آنها فقط در سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآله و احاديث معصومان عليهمالسلام موجود است.
اين نه تنها رسم قرآن است كه تبصرههاى قوانين را كنار آنها يادآور نمىشود، بلكه رسم مجامع قانونگذارى جهان نيز بر اين جارى است؛ يعنى به مرور زمان بر قوانين جارى كشور، تبصرهها و تخصيصهايى وارد مىسازند. تفاوتى كه در اين مورد، تخصيصها و تقييدهاى قرآن با تبصرههاى قوانين بشرى دارد، اين است كه علّت جدايى تبصرهها از اصل، در قوانين بشرى، همان محدوديت آگاهى بشر است كه سبب مىشود قوانين به مرور زمان، تبصرهها بيابند و مواردى از تحت قانون خارج شود يا مواردى به آن ملحق شوند در صورتى كه در دستگاه تشريع الاهى، مسأله محدوديت مطرح نيست و همه خصوصيات قانون چه آنهايى كه بعدها بايد از تحت قانون خارج شوند، و چه آنهايى كه بعدها بايد به قانون بپيوندند، براى قانونگذارى مانند «خدا» واضح و روشن است؛ ولى گاهى مصالح اجتماعى ايجاب مىكند كه خصوصيات قوانين به تدريج بيان شوند، و همه مسائل يك جا مطرح نشوند؛ براى مثال قرآن، بهره پول را تحريم مىكند و مىفرمايد: وَحَرَّمَ الرِّبَا (بقره (2): 275)؛ ولى در احاديث اسلامى، در مواردى، بهره پول حلال شمرده شده است؛ مانند ربا ميان پدر و پسر و يا شوهر و همسر و مصالح اين تحليلها به طور كامل روشن است؛ زيرا در اين دو مورد به سبب وحدت «صندوق طرفين» و «التيام هر دو گروه به هم»، بهرهكشى از پول، رنگ ظالمانه به خود نگرفته و حلال قلمداد شده است.
ما به حكم آيه وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (حشر (59): 7)، بايد تمام دستورهايى را كه رسول خدا آورده است، برگيريم و از كلّيه چيزهايى كه ارتكاب آنها را تحريم كرده است، دورى جوييم.
حالا اگر مفسّر بخواهد در تفسير اين نوع آيات كه تعداد آنها در قرآن كم نيست، به خود قرآن بسنده كند و از هر نوع رجوع به احاديث سرباز زند، با آيه ياد شده پيشين مخالفت كرده و آن را ناديده گرفته است.
نياز قسمتى از آيات مربوط به احكام (چه از لحاظ اجمال در مفاد و معنا مانند صلات و زكات، و چه از لحاظ مخصّص و مقيّد يعنى تبصره و استثناى قانون) به توضيح و تفسير از طريق سنّت واحاديث اسلامى، فقيهان را بر آن داشته است كه اين نوع آيات را به صورت جداگانه تفسير كنند، و كتابهايى درباره خصوص اين نوع آيات بنويسند و در اين مورد، تفسير آيات احكام جصاص، فاضل مقداد و محقّق اردبيلى و جزائرى، بهترين كتابها و تفسيرها است.
براى اين كه خواننده گرامى در اين مورد آگاهى بيشترى بيابد، دو نمونه ديگر از اين موارد را يادآور مىشويم:
قرآن به طور مطلق، هر نوع داد و ستدى را تجويز مىكند يا هر نوع عقد قرارداد و عهد و پيمانى را محترم مىشمارد و عمل به آن را لازم مىداند؛ در صورتى كه سنّت پيامبر و احاديث اسلامى كه مورد احترام فريقين است، بخشى از معاملهها را غيرصحيح اعلام مىدارند؛ مانند خريد و فروش آلات قمار، و مايعات مستكننده و بيعهاى منابذه و ملامسه و مانند آنها كه تمام خصوصيات آنها در احاديث وارد شده است؛ بنابراين، تفسير آيه وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ (بقره (2): 275)، بدون مراجعه به اين روايات، صحيح و پابرجا نيست.
همچنين تفسير آيه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (مائده (5): 1)، بدون مراجعه به احاديثى كه بخشى از شرطها و پيمانها را لغو مىكند و باطل اعلام مىدارد، صحيح نيست؛ آن جا كه مىگويد:
الا شرطا احل حراما و حرم حلالاً.
مگر شرطى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال بدارد.
مطلب ياد شده، حقيقت محسوسى است كه هر مفسّرى آن را از نزديك لمس مىكند، و هر انسان واقعگرا را قانع مىسازد. گذشته از اين، قرآن به روشنى گواهى مىدهد كه كتاب خدا، به بيان رسول گرامى نياز دارد؛ زيرا پيامبر افزون بر اين كه بايد قرآن را بر مردم تلاوت كند، بايد مقاصد آن را نيز تبيين كند. ما در اين جا، نمونههايى از قرآن را يادآور مىشويم و از بسط و تفصيل آن خوددارى مىكنيم.
1. وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل (16): 44).
قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا آن چه را بر مردم نازل شده است، بيان كنى تا آنها بينديشند.
دلالت آيه بر مقصد ما در صورتى روشن مىشود كه بدانيم آيه، مأموريت پيامبر را با لفظ «لتبين» بيان مىكند و مفاد آن غير از مفاد «لتقرأ» است؛ يعنى پيامبر دو مأموريت دارد:
1. آيات قرآن را بخواند؛
2. آيات قرآن را بيان و مقاصد آنها را روشن سازد و هدف اين آيه و امثال آنها، همه آيات قرآن نيست؛ بلكه آن قسمت از آيات قرآن است كه بدون بيان رسول گرامى، يا جانشينان او، اطّلاع از مفاد يا از تمام خصوصيات آنها امكانپذير نيست؛ مانند آيات مجمل از آيات احكام يا آياتى كه تبصره و استثنا دارند.
2. لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (قيامت (75): 16 ـ 19).
به سبب عجله در تلاوت قرآن، زبان خود را حركت مده. بر ما است گردآورى آيات و خواندن آنها. هر گاه بر تو تلاوت كرديم، از آن پيروى كن؛ آن گاه بر ما است بيان و روشن كردن مقاصد آن.
خداوند در اين آيه، سه چيز را برعهده مىگيرد:
1. تلاوت قرآن؛
2. گردآورى آيات؛
3. تبيين مفاهيم آن، و ناگفته پيدا است كه تبيين مفاهيم قرآن بر پيامبر از طريق وحى، امكانپذير است؛ وگرنه هرگز مردم به طور مستقيم مورد وحى قرار نمىگيرند و مضمون وحى الاهى بر پيامبر، يا در قرآن و يا در سنّت رسول گرامى او منعكس است؛ بنابراين، در توضيح مفاد آيات بايد به هر دو منبع مراجعه، و هرگز نبايد به يكى بسنده كرد. به ديگر سخن، خدا در اين آيه، پيامبر را از شتاب در قرائت نهى مىفرمايد؛ سپس جمعآورى و خواندن آن را بر پيامبر، برعهده خود مىگيرد و دستور مىدهد كه هنگام تلاوت فرشته، از آن پيروى كند؛ سپس بيان و توضيح (مطالب و مضامين) را برعهده خود ـ چنان كه صريح آيه ثُمَّ عَلَيْنا بَيانَهُ است ـ مىگذارد.
در اين جا، مقصود از بيانى كه خدا بر عهده مىگيرد، چه بيانى است؟ تصوّر نشود كه مقصود، بيان الفاظ آيات است؛ زيرا اين مطلب پيشتر با جمله إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ گفته شده است، و ديگر نيازى به تكرار نيست. به طور مسلّم، منظور، بيان و توضيح مضامين آياتى است كه به بيان الاهى نياز دارد و پيامبر و جانشينان بحق او، پس از دريافت آنها از مقام وحى، در اختيار امّت مىگذارند؛ البتّه هدف اين نيست كه هر آيهاى از آيات، به بيان نياز دارد تا كسى بگويد: آيه إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ نيازمند بيان است؛ بلكه غرض اين است كه به اجمال در آشنايى با مقاصد قرآن، به بيان وحى احتياج داريم، و فعلاً در كميّت آن بحثى نداريم؛ البتّه همان طور كه در مراجعه به شأن نزولها يادآور شديم، هرگز نبايد با هر خبر و حديثى، به تفسير قرآن برخاست؛ بلكه بايد حديث را از نظر سند و دلالت مورد دقّت قرار داد و پس از «جامع الشرائط بودن» از آن كمك گرفت.
آن چه بيان شد، زيربناى اصل تفسير قرآن است؛ ولى شرط مهمّ صحّت تفسير و اتقان و استوارى آن، اين است كه مفسّر هر آيه را از آيات ديگر آن سوره و از آيههاى ديگر سورهها و سرانجام از مجموع قرآن جدا نداند و مطمئن باشد كه مجموع آيات، هدف واحدى يا اهدافى را تعقيب مىكنند كه همگى در يك هدف گسترده خلاصه مىشوند.
بزرگترين لغزشگاه، تفسير اين نقطه است؛ يعنى فردى بر اثر آگاهى از گرامر زبان عربى، به تفسير يك آيه بپردازد و از آيات مشابهى كه در زمينه همان آيه وارد شده است، غفلت ورزد و همين لغزش در تفسير، مايه پيدايش مذاهب و عقايد گوناگون اسلامى شده و هر ملّت و صاحبمذهبى، بر عقيده خود، از قرآن دليل و گواه آورده است.
هيچ مىدانيد كه تمام صاحبان مذاهب اعمّ از «مجبره، معتزله، مشبِّهه، مجسِّمه، مرجئه و ديگر دارندگان عقايد و مذاهب»، هر يك بر عقيده و انديشههاى خود، از آيات گوناگون قرآن استدلال مىكنند و خود را پيرو آن مىدانند؛ در صورتى كه مجموع اين مذاهب جز يكى، همگى باطل و از قرآن دور هستند؟
وقتى در ريشه پيدايش اين مذاهب جستوجو مىكنيم، مىبينيم كه علّت يا يكى از علل پيدايش فرقههاى گوناگون اين است كه هر فرقهاى به آيهاى چسبيده و از ديگر آيات كه در آن زمينه وارد شده و مىتواند بيانگر آيه نخست باشد، غفلت ورزيده است.
شكّى نيست كه در قرآن، آياتى وارد شده است كه اگر به تنهايى بررسى شوند، ما را به انديشههاى گوناگون مانند «جبر، اختيار، تشبيه، تنزيه، تجسيم، و ...» رهبرى مىكند و هرگز نمىتوان گفت كه مجموع اين عقايد ضدّ و نقيض، به وحى الاهى مربوط است و همگى مقاصد قرآن را تشكيل مىدهند در صورتى كه خود قرآن مىفرمايد:
وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا (نساء (4): 82).
بگو اگر قرآن از جانب غير خدا بود، در آن اختلافهاى فراوانى مىيافتند.
اين گره در صورتى گشوده مىشود كه از هماهنگى آيات و انسجام مجموع آنها با يكديگر غفلت نورزيم و توجّه كنيم كه قرآن خود را به دو صفت ياد شده در ذيل وصف مىكند:
1. متشابها: شبيه يكديگر؛
2. مثانى: مكرّر از نظر مضمون.
آن جا كه مىفرمايد:
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَثَانِيَ (زمر (39): 23)، و طبعا هر شبيهى با شبيه ديگر در حالى كه مىتواند نقاط اختلافى داشته باشد، به طور قطع، جهات مشتركى نيز دارد و به سبب همين جهات مشترك است كه بايد در تفسير يك آيه، همه آيات وارد در زمينه آن آيه را ديد؛ آن گاه از مجموع آنها اتّخاذ نظر كرد و همچنين است مضامين مكرّر يك جريان.
اين جا است كه لزوم پىريزى نوع ديگرى از تفسير، يعنى به اصطلاح، تفسير «موضوعى قرآن»، جلوه گر مىشود و مقصود از چنين روشى، اين است كه مجموع آيات موضوع، به اندازه توانايى در يك جا گرد آيند؛ آن گاه با قرينه قرار دادن آيه و مقايسه آيات با يكديگر، از مجموع، نظر واحدى اتّخاذ شود؛ در حالى كه روش ديگر تفسير قرآن، يعنى تفسير آيات قرآن به صورت سوره به سوره مفيد و سودمند است. حتّى براى طبقهاى، جز اين روش، روش ديگرى نمىتواند مفيد واقع شود با اين وصف، پردهبردارى از مقاصد قرآن به صورت «جامع الاطراف»، جز از طريق تفسير موضوعى كه روح «هماهنگى آيات قرآن و انسجام آنها با يكديگر» است، امكانپذير نيست، و اين همان راهى است كه نگارنده آن را در كتاب منشور جاويد قرآن و كتاب مفاهيم القرآن پيموده است و طبعا خالى از نقص نيست و آيندگان، به تكميل اين روش خواهند پرداخت.
توجّه به سياق و به اصطلاح، ماقبل و بعد آيه، به گونهاى، شاخهاى از شرط ششم، يعنى «هماهنگى مجموع آيات قرآن با يكديگر» است؛ براى آن جا كه قرآن درباره موضوعى سخن مىگويد و آياتى را وارد بحث مىسازد، توجّه به يك آيه، و انقطاع از آيات ديگر، جز لغزش و دورى از مقصد قرآن، نتيجه ديگرى ندارد.
اين نه تنها قرآن است كه بايد در تفسير جملهها و آيههاى آن، مجموع آيات ماقبل و مابعد را در نظر گرفت، بلكه تفسير سخن هر حكيمى، بر اين اساس استوار است. براى روشن شدن موضوع، نمونهاى را وارد بحث مىكنيم.
قرآن در سوره اعراف (7) آيه 35 مىفرمايد:
يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.(3)
اى فرزندان آدم! اگر به سوى شما پيامبرانى از جنس خود شما بيايند و آيههاى مرا براى شما بخوانند، هر كس از شما [از مخالفت با دستورهاى من] بپرهيزد و راه صلاح [نه فساد] را پيشه خود سازد، براى او، ترس و اندوهى نيست.
اگر ما در تفسير آيه، از «سياق» صرفنظر كنيم و خود آيه را بريده از قبل و مابعد آن در نظر بگيريم، مفاد آيه اين خواهد بود كه قرآن از آمدن پيامبرانى پس از رسول گرامى گزارش داده و باب نبوّت را مختوم و بسته ندانسته است؛ در صورتى كه در آيه ديگر، پيامبر صلىاللهعليهوآله را «نبىّ خاتم» معرّفى مىكند و يادآور مىشود كه باب نبوّت به وسيله او، بسته شده تا ابد به روى بشر باز نخواهد بود؛ چنان كه مىفرمايد:
مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيما (احزاب (33): 40).
محمّد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست؛ بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران است. خدا بر همه چيز عالم و دانا است.
ريشه دو برداشت متناقض مذكور اين مىشود كه در تفسير آيه نخست، از سياق آيات، صرفنظر شده و آيه بريده از ماقبل و مابعد مورد تفسير قرار گرفته است؛ در صورتى كه اگر به خود قرآن مراجعه شود، روشن خواهد شد كه اين آيه، جزئى از مجموع آيات بيست و ششگانه (آيات 11 ـ 36) سورء اعراف است كه همگى بيانگر حادثهاى است كه در آغاز آفرينش انسان رخ داده؛ يعنى به زمان خلقت آدم و بيرون رفتن او از بهشت و استقرار وى با فرزندانش در روى زمين مربوط است.
در چنين موقع است كه خدا به فرزندان آدم خطاب مىكند و مىگويد: اى فرزندان آدم! اگر به سوى شما پيامبرانى بيايند، هر كس پرهيزگارى را پيشه خود سازد، و راه اصلاح بپيمايد، براى او ترس و اندوهى راه ندارد.
شكّى نيست كه پس از استقرار آدم در روى زمين، پيامبران بىشمارى براى راهنمايى بشر از سوى خدا آمدهاند و برنامه همگى اين بود كه فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (اعراف (7): 35).
اين خطاب در سرآغاز خلقت، مانع از آن نيست كه پيامبر ما، پيامبر خاتم باشد و به وسيله او باب نبوّت كه ساليان درازى به روى بشر باز بود، به عللى بسته شود؛ نتيجه اين كه قرآن، خطاب آن مقطع از زمان را براى ما نقل و حكايت مىكند، نه اين كه از جريانى تحقّق يافته پس از نزول، گزارش مىكند. اين حقيقت در صورتى روشن مىشود كه بدانيم قرآن در آيات بيست و ششگانه خود، فرزندان آدم را سه بار با جمله «يا بنىآدم» خطاب كرده و فرموده است:
1. يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسا ... (اعراف (7): 26).
2. يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم ... (اعراف (7): 27).
3. يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ ... (اعراف (7): 35).
در مورد ديگر كه قرآن از خطابهاى آغاز آفرينش نيز سخن مىگويد، از اين لفظ بهره گرفته است:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ... (يس (36): 60).
اين نوع خطابها به عصر آغاز آفرينش و مناسب با آن مربوط است، نه عصر رسول گرامى.
با اين بيان روشن شد كه خطاب در آيه مورد بحث، جزو خطابهاى نخستين در آغاز آفرينش است، و مفاد آن با «ختم نبوّت» ارتباطى ندارد، و ريشه اشتباه ناديده گرفتن سياق آيه است.
در حالى كه توجّه به ماقبل و مابعد آيه، يكى از كليدهاى تفسير صحيح و استوار است، با اين وصف، سياق آيه تا آن جا اعتبار دارد كه استقلال آيه و جدايى آن از ماقبل خود با دليل قطعى ثابت نشود و در صورت ثبوت، نبايد «سياق» آيات را در تفسير آيه دخالت داد.
مطالعه در آيات قرآن ثابت مىكند كه گاهى (البتّه گاهى) قرآن پيش از فراغ از موضوعى، به مناسبتى موضوع تازهاى را مطرح مىكند و پس از فراغ از آن، دو مرتبه به تعقيب موضوع نخست مىپردازد و اين، يكى از خصوصيات قرآن است و در سخنان افراد بليغ، كم و بيش نيز نظر دارد؛ البتّه مقصود اين نيست كه قرآن در اثناى بحث از موضوعى، بدون هيچ مناسبتى از موضوع جديدى ياد، و به اصطلاح، آيه يا آيات مربوط به موضوعى را ميان آيات مربوط به موضوع ديگر «اقتحام» مىكند؛ بلكه مقصود اين است كه در عين حفظ تناسب، پيش از پايان يافتن بحث از موضوع نخست، موضوع جديدى را نيز مطرح مىكند؛ آن گاه دوباره به تكميل آيات موضوع نخست مىپردازد.
آگاهى از آراى مفسّران اسلامى كه عمرى روى قرآن كار كردهاند و به حق، استاد فن به شمار مىروند، از پايههاى تفسير قرآن است.
شكّى نيست كه روز نزول قرآن، به سبب آگاهى مردم از قراين و ظروف حاكم بر آن، مفاهيم بسيارى از آيات روشن بود، و در فهم مقاصد قرآن، به آگاهى از اين آرا نيازى نبود؛ ولى به سبب فاصله زمانى و از دست رفتن اين قراين، بايد از اين اقوال و آرا كه مىتوانند بيانگر چنين قراين از دست رفتهاى باشند، كمك گرفت و هرگز نبايد به تنهايى به تفسير قرآن پرداخت؛ زيرا فكر جمع، از فكر فرد بالاتر است، و احتمال لغزش در فكر فرد بيش از احتمال آن در فكر جمع خواهد بود؛ البتّه اين مطلب غير از آن است كه فكر خود را اسير افكار ديگران سازيم، و استقلال فكرى خود را از دست بدهيم؛ زيرا اين گونه پيروى، جز انتحار، چيز ديگرى نيست؛ بلكه مقصود اين است كه در تفسير آيه، از ديگر نظريهها غفلت نورزيم و آنها را ناديده نگيريم. چه بسا ممكن است ما را در اتّخاذ نظريه و نتيجهگيرى كمك كنند يا ما را به خطاهاى خود واقف سازند.
نكته قابل توجّه در اين جا اين است كه مفسّر در چه زمانى بايد به نظريات موجود در آيه توجّه كند. آيا پيشتر بايد نظريهها را درباره آيه بررسى، و پس از آگاهى از آنها، تلاش علمى و فكرى را آغاز كند و حق را از باطل جدا سازد، يا اين كه نخست بايد به تلاش تفسيرى خود بپردازد و در تصميم نهايى به اقوال و ديگر آراى آنها مراجعه كند.
براى فرد مبتدى، راه نخست مفيدتر است؛ در حالى كه براى فرد محقّق، راه دوم متعيّن خواهد بود؛ زيرا چه بسا آگاهى از آرا، انسان را از تحقيق و بررسى باز دارد.
بررسى آيات قرآن با موضعگيرىهاى پيشين، آفت بزرگ تفسير است. فردى كه با عقايد پيشين، و انديشههاى از پيش ساخته خود به قرآن بنگرد و هدف اين باشد كه براى نظريه خود از قرآن دليلى را بجويد نمىتواند از مقاصد واقعى قرآن آگاهى يابد و مقصود را به دست آورد.
مفسّر بايد با كمال بىطرفى و بدون هر نوع عقيده از پيش ساخته به قرآن بنگرد تا به مقاصد قرآن دست يابد.
هر نوع موضعگيرى قبلى، حجاب بزرگى ميان مفسّر و مقاصد قرآن است و سبب مىشود كه مفسّر به جاى اين كه عقيده را بر قرآن عرضه بدارد، قرآن را بر عقيده تطبيق كند، و به جاى شاگردى قرآن، بر آن استادى كند.
محدّثان اسلامى به اتّفاق، حديث ياد شده ذيل را از رسول گرامى نقل كردهاند كه فرمود:
مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّء مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ .
هر كس قرآن را با رأى خود [= با پيشداورى و اتّخاذ موضعگيرىهاى قبلى] تفسير كند، براى خود جايگاهى از آتش را آماده سازد.
مقصود از تفسير به رأى، جز آن چه گفته شد، نيست.
تأويل يك آيه به كمك آيه ديگر، مانند تأويل آيه متشابه به كمك آيه محكم، كوچكترين مانعى ندارد و اين گونه تأويل، تفسير به رأى نيست؛ بلكه تأويل قرآن به كمك خود قرآن است، و در بخش «تأويل در قرآن» در اين مورد سخن گفتيم.
عمل ممنوع، اين است كه بدون استمداد از آيه و حديث قطعى، به سبب عقيده قبلى، آيهاى را بر مقصود شخصى خود تطبيق كنيم؛ به گونهاى كه اگر چنين موضعگيرى خاصّى نداشتيم، هرگز آيه را به آن نحو تفسير نمىكرديم.
در طول تاريخ، گروه باطنيه و برخى از عارفان و اخيرا فرقه ضالّه، و در زمان ما گروهكها با آيات قرآن بازى، و آنها را مطابق مذاق شخصى خود تفسير كردهاند، و نه تنها خود گمراه شدهاند، بلكه زمينه گمراهى ديگران را نيز فراهم آوردهاند.
ما در اين جا نمونه كوتاهى را مىآوريم و تفصيل آن را به وقت ديگرى موكول مىكنيم.
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ، بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ، فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ (الرحمن (55): 19 ـ 22).
دو دريا را كنار هم قرار داد و ميان آن دو، حائلى است كه به يكديگر تجاوز نمىكنند. كداميك از نعمتهاى خدا را تكذيب مىكنيد. از آن دو دريا، لؤلؤ و مرجان استخراج مىشود.
در اين آيه، از امور ياد شده در ذيل گفتوگو شده است:
1. دو دريا به هم مىرسند؛
2. ميان آن دو حائلى است كه با هم مخلوط نمىشوند؛
3. از آن دو دريا جواهرهايى مانند لؤلؤ و مرجان استخراج مىشود.
مقصود از اين دو دريا، به قرينه استخراج «لؤلؤ و مرجان» دو نوع آبهاى گوناگون است كه در نقطهاى از جهان به هم مىرسند و هرگز آب يكى با آب ديگرى مخلوط نمىشود. اختلاف دو دريا، به طور طبيعى به شيرينى و گوارايى و شورى و تلخى يا زلالى و صافى و تيرگى رنگ آنها خواهد بود. حال اين دو پديده طبيعى در كجاى جهان و در دل كدام يك از درياها قرار دارند، فعلاً براى ما مطرح نيست.
محيىالدين عربى مستغرق در عرفان و فلسفه، وقتى به تفسير اين آيه مىرسد، با همان ذهن فلسفى و عرفانى به آيه نگريسته، مىگويد:
مقصود از «درياى شور و تلخ» امور مادّى و جسمانى است و مقصود از «درياى شيرين و گوارا» همان روح است كه هر دو در وجود انسان تلاقى يافته و حاجز و فاصل ميان آن دو، همان «نفس حيوان» است كه اگر در صفا و پاكيزگى به پايه روح انسان نمىرسد، در كدورت و تيرگى، از اجساد و اجسام، بالاتر و برتر است و در عين حال، هيچ يك از اين دو به مرز ديگرى تجاوز نمىكند. نه روح به بدن تجرّد مىبخشد و ونه بدن روح را تنزّل داده و آن را در رديف مادّيات قرار مىدهد.
اين نمونه مىتواند ما را به حقيقت «تفسير به رأى» و اين كه چگونه پيشداورىها، در تفسير اثر مىگذارد، رهبرى كند.
آگاهى از انديشههاى فلسفى و علمى، مايه شكوفايى ذهن و سبب برداشتهاى ارزندهاى از قرآن مىشود؛ يعنى در حالى كه بايد از هر نوع تفسير به رأى پرهيز كرد و قرآن را به سبب تصحيح عقايد قبلى تفسير نكرد، در عين حال، آگاهى از انديشههاى فيلسوفان بزرگ اسلام درباره توحيد و صفات و افعال خدا، و ديگر مسائل مربوط به مبدأ و معاد، همچنين اطّلاع از آن چه در جهان دانش درباره طبيعت و مادّه و انسان مىگذرد، سبب شكوفايى بينش انسان مىشود؛ در نتيجه، انسان بهتر مىتواند از قرآن بهره بگيرد.
امروز، گامهاى بس بلندى درباره زمين، كيهان، حيوان و انسان برداشته و افقهاى بس تازهاى را در روانشناسى و جامعهشناسى كشف كرده است. درست است كه نمىتوان گفت: تمام آن چه را در اين مقوله گفته و ترسيم كرده، درست است. آگاهى از چنين كشفيات علمى، سبب تقويت دماغ فلسفى و علمى انسان، و مايه شكوفايى ذهن مفسّر مىشود، و به او توان خاصّى مىبخشد كه از قرآن به صورت كاملترى بهره بردارد.
اكنون نمونهاى را در اين مورد يادآور مىشويم:
آيات ششگانهاى كه در آغاز سوره «حديد» وارد شده، روشنترين گواه اين سخن است و ما از ميان آن شش آيه فقط به نقل و ترجمه دو آيه مىپردازيم:
هُوَ الْأَوَّلُ وَالاْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ، هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (حديد (57): 3 و 4).
او است ازلى و ابدى، نمايان و پنهان، و او به همه چيز دانا است. او است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس بر عرش خود مستولى شد. مىداند آن چه را در زمين فرو مىرود و آن چه از آن بيرون مىآيد. آن چه كه از آسمان فرود مىآيد يا به سوى آن مىرود. هر كجا باشيد، با شما است و خدا به كردار شما بينا است.
مسائل فلسفى و عقيدتى كه در اين دو آيه (و چهار آيه ديگر) نهفته، چنان عظيم است كه امام سجاد عليهالسلام درباره آنها مىفرمايد:
نزلت للمتعمقين فى آخر الزمان.
اين آيات ششگانه براى افراد متفكّر در آخرالزمان نازل شده است.
هيچ شخص با انصافى نمىتواند ادّعا كند كه در پرتو آگاهى از علوم عربى مىتوان اين آيات را تفسير كرد؛ زيرا هر گاه ما اين آيهها را به فارسى ترجمه كنيم، باز در آنها حالت اجمال و ابهام باقى خواهد ماند؛ در حالى كه آگاهى از آن چه محقّقان اسلامى درباره احاطه وجودى و علمى مبدأ مطرح كردهاند، مايه شكوفايى ذهن، و سبب مىشود كه مفاد آيه بهتر تجلّى كند.
آيا يك نفر درس نخوانده و استاد نديده مىتواند به عمق جمله «و هو معكم اينما كنتم» پى ببرد؟
آيا فرد غيرراسخ در معارف الاهى مىتواند حقيقت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» را درك كند؟
تكرار مىكنم: مقصود اين نيست كه به كمك فلسفه يونانى يا اسلامى يا به كمك علوم جديد به تفسير قرآن بپردازيم و قرآن را بر اين افكار غيرمصون از خطا تطبيق كنيم؛ زيرا چنين كارى جز تفسير به رأى كه عقلاً و شرعا ممنوع است، نتيجه ديگرى ندارد؛ بلكه مقصود اين است كه اين نوع آگاهى به ذهن ما قدرت و توان مىبخشد كه در مفاهيم و مقاصد كتاب آسمانى دقّت بيشترى كنيم و مقاصد آن را بهتر دريابيم.
امروز بحثهاى روانشناسان و جامعهشناسان درباره انسان يا بررسىهاى دانشمندان علوم طبيعى درباره زمين و كيهان، افقهاى تازهاى را در قرآن گشوده و به انسان معاصر، توان بخشيده است كه به قرآن از ديدگاههاى جديدترى بنگرد.
در اين جا عظمت گفتار امام هشتم حضرت علىبن موسىالرضا عليهالسلام تجلّى مىكند، آن جا كه شخصى از حضرتش مىپرسد: «مابال القرآن لايزداد عند النشر و الدرس الا غضاضة؛ چرا بحث و بررسى درباره آيات بر طراوت و تازگى آن مىافزايد؟» امام در پاسخ فرمود:
ان اللّه تعالى لميجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس فهو لكل زمان جديد و عند كل قوم غضّ طريّ الى يوم القيامة (هاشم بحرانى، 1419: ج 1، ص 28).
خداوند قرآن را براى مقطع معيّنى از زمان يا براى گروهى خاص فرو نفرستاده؛ از اين جهت، قرآن در تمام زمانها تازه است و نزد همه ملل جهان تا روز رستاخيز با طراوت خواهد بود.
شايد روى همين جهت است كه ابنعباس مىگويد:
القرآن يفسّره الزمان.
قرآن را زمان تفسير مىكند.
مقصود از زمان، همان انديشهها و دانشهاى نوى است كه در زمينههاى گوناگون در جامعه انسانى پيدا مىشود و به مفسّر، بينش جديدى مىبخشد و در نتيجه، مطالبى از قرآن استخراج مىشود كه هرگز در انديشه مفسّران پيشين نمىگنجيد.
مقصود از «تاريخ اسلام» رويدادهايى است كه پس از بعثت پيامبر به ويژه بعد از هجرت رخ داده و بخشى از آيات قرآن به آنها ناظر است. در اين ميان، آگاهى از تاريخ «غزوات» و «سريهها» به تفسير قسمتى از آيات قرآن كمك مؤثّرى مىكند.
در قرآن مجيد، آيات فراوانى درباره حوادث «بدر»، «احد»، «احزاب» و «بنىمصطلق»، «حُديبيه» و «فتح مكه»، و گروه «بنىالنضير» از طايفه «يهود» وارد شده است. آگاهى از تاريخ گسترده اين حوادث كه قرآن به گونهاى درباره آنها بحث مىكند، مايه روشنى مفاهيم آيات مربوط به اين نوع از «غزوات» و «سريهها» است و اين مسأله براى هر مفسّرى محسوس و روشن است.
در اين مورد، به تاريخهاى اصيل كه به خامه تواناى مورّخان بىغرض اسلامى نگارش يافته، بايد مراجعه كرد و با اسلوب علمى، تاريخ صحيح را از غيرصحيح بازشناخت؛ البتّه در كتابهاى تاريخ و سيره، سخنان بىپايهاى وجود دارد كه نه با عقايد اسلامى ما سازگار است و نه با آيات قرآن؛ ولى محقّق، با اصول تاريخشناسى مىتواند حق را از باطل جدا سازد.
در اين مورد، پيشنهاد مىشود از كتاب سيره ابنهشام، مروج الذهب مسعودى و امتاع الاسماع مقريزى و كامل ابن اثير استفاده شود؛ ولى در عين حال نمىتوان مطالب و محتويات اين كتابها را صد درصد تضمين كرد؛ بلكه چه بسا در آنها، سخنان بىاساس و بىپايهاى وجود دارد كه عقل و نقل برخلاف آنها گواهى مىدهد؛ از باب نمونه، ابناثير در كامل وقتى به داستان زيد و همسر وى «زينب» مىرسد، مطلبى را نقل مىكند كه جز دشمنان دانا، كسى آن را وضع نكرده است (ابن اثير، 1399: ج 2، ص 121). يا درباره حمله سپاه پيل و نابودى آنها به وسيله مرغان «ابابيل» تاريخى را يادآور مىشود كه با نص قرآن مخالف و مباين است (همان، ج 1، ص 263).
سيره ابنهشام، بهترين كتابى است كه درباره سيره رسول گرامى نگارش يافته، و اين كتاب، تلخيص سيره ابناسحاق است كه متأسّفانه نسخهاى از آن در دست ما نيست و اگر محقّقان اسلامى با مراجعه به كتابخانههاى جهان نسخههاى آن را گرد آورند و پس از تصحيح و تحقيق به چاپ برسانند، محتمل است آفاقى در سيره پيامبر به روى ما گشوده شود كه سيره ابنهشام از ارائه آن ناتوان است؛ به ويژه اگر توجّه داشته باشيم ابناسحاق شيعه بوده و تلخيصگر، فرد سنّى و در مسائلى با هم اختلاف عقيده و نظر داشتهاند.
بخش عظيمى از آيات قرآن به تاريخ پيامبران پيشين مربوط است كه ما را به پايمردى و نحوه مبارزه آنان با مستكبران و جبّاران زمان خودشان آشنا مىسازد.
آگاهى از تاريخ زندگانى اقوامى مانند «عاد» و «ثمود» يا اطّلاع از قدرت شيطانى جبّاران «بابل» و «فراعنه مصر»، آيات مربوط به مبارزههاى پيامبرانى مانند «هود»، «صالح»، «ابراهيم» و «موسى» را روشن مىسازد.
اطّلاع از زندگانى پيامبران بنىاسرائيل به ويژه «داوود» و «سليمان» به بسيارى از آيات روشنى خاصّى مىبخشد و با مراجعه به آيات مربوط به اين شخصيتها، صدق گفتار ما روشن خواهد شد؛ البتّه در اين قسمت، بايد حزم و احتياط را از دست نداد و تاريخ صحيح و مطمئن را از غيرصحيح بازشناخت، به ويژه كه درباره پيامبران بنىاسرائيل، جعليات «اسرائيلى»، فراوان است و هرگز نبايد بر آنها تكيه كرد.
قرآن در محيطى نازل شده كه مردم آن جا، زندگى خاصّى داشتند و آيات قرآن به مناسبتهايى به شيوه زندگى و رسوم و آداب آنها اشاره كرده و سرانجام به نقد آنها پرداخته است. براى مفسّر لازم است از وضع زندگى عرب قبل از اسلام و معاصر با آن به گونهاى آگاه باشد تا آيات مربوط به اين قسمت را به روشنى درك كند؛ براى مثال، قرآن درباره موضوعاتى از قبيل «ازلام» (مائده (5): 3 و 90) و بتهايى مانند «ود»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» (نوح (71): 23) و آداب و اخلاق عرب مانند «وأدالبنات» (تكوير (81): 8) و نحوه معاشرتهاى آنان با ايتام و دهها موضوع مربوط به زندگى عرب قبل از اسلام و معاصر با آن، سخن گفته، و تشريح كامل آيات مربوط به اين بخش در گرو آگاهى از وضع زندگى اين گروه است كه قرآن در محيط آنان نازل شده است.
گاهى قرآن از طريق طرح مَثَلْ، حقايقى را يادآور مىشود؛ ولى واقعيت مثل را كسانى درك مىكنند كه از زندگى بيابانى اطّلاع داشته باشند يا در سرزمين خشك و لميزرع به سر ببرند؛ آن جا كه «حقيقت» و «سراب» را مطرح مىكند و مىفرمايد:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً (نور (24): 39).
اعمال افرادى كه به خدا كفر ورزند، به سان تشنهكامى است كه در بيابان هموار، «شورزار» را آب مىپندارد.
فردى بيابانى يا آگاه از زندگى اين گونه افراد، واقعيت اين مثل را بهتر درك مىكند و افرادى كه پيوسته در سرزمينهاى لب دريا و سرسبز زندگى مىكنند، واقعيت اين مثل براى آنها در مرحله نخست چندان روشن نيست.
آيات قرآن از نظر زمان نزول بر دو بخش تقسيم مىشوند: آياتى كه پيش از هجرت فرود آمده و آياتى كه پس از آن نازل شدهاند. قسمت نخست را مكّى، و قسمت ديگر را مدنى مىنامند.(5)
آيات مكّى براى خود آهنگى، و آيات مدنى براى خود آهنگى ديگر دارد. آيات مكّى در ظرفى نازل شدهاند كه مسلمانان به صورت حزب سرّى زندگى مىكردند و توان مبارزه و مقابله را نداشتند، و وضعيت زندگى آنان اجازه تشريع احكام از قبيل نماز و روزه، زكات و خمس و جهاد را نمىداد؛ از اين جهت، روى سخن در اين بخش از آيات، بيشتر با مشركان است و بيشتر، قرآن به طرح عقايد و معارف بلند، بسنده مىكند؛ در حالى كه وضع در مدينه به گونهاى ديگر بود و مسلمانان پس از مساعد بودن محيط به صورت قدرت عظيم درآمدهاند و زمينه تشريع احكام به طور كامل فراهم شده بود؛ از اين جهت، آيات مربوط به احكام مانند نماز و روزه و زكات و خمس و جهاد در مدينه نازل شده است. شناخت اين دو نوع آيات، به فهم مقاصد آيات به طور كامل كمك مىكند. نويسندهاى بر اثر عدم شناخت صحيح آيات مكّى از آيات مدنى مىگويد: آيه «اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» درباره خاندان رسالت نازل نشده است؛ زيرا اين آيه، به سبب مكّى بودن سوره در مكّه نازل شده و درخواست چنين چيزى در آن زمان مقرون به بلاغت نيست؛ در حالى كه اگر به كتابهاى مربوط به تشخيص آيات مكّى از مدنى مراجعه مىكرد، براى او روشن مىشد كه مكّى بودن سوره، گواه بر مكّى بودن تمام آيات آن نيست. چه بسا آيات مكّى در لابهلاى سورههاى مدنى يا بالعكس قرار دارند. گذشته از اين، مفسّرانى كه سوره شورى را مكّى مىدانند، خصوص اين آيه و برخى ديگر از آيات اين سوره را مدنى مىنامند.
اينها پايههاى چهارده گانه «روش تفسير صحيح» قرآن است كه برخى اولويّت خاصّى دارند؛ هرچند مىتوان برخى از آنها را در برخى ديگر ادغام كرد؛ مانند آگاهى از تاريخ اسلام و قصص پيامبران كه مىتوانند به گونهاى در «شأن نزول» داخل شوند؛ ولى ما براى روشنگويى، هر يك را جداگانه بررسى كرديم.
1. ابن اثير: الكامل فى التاريخ، دار صادر، بيروت، 1399 ق.
2. ابن عربى: تفسير ابن عربى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1422 ق.
3. بحرانى، السيد هاشم: تفسير البرهان، مؤسّسه الأعلمى، بيروت، 1419 ق.
1 استاد برجسته حوزه علميه قم و مرجع تقليد.
تاريخ دريافت: 18/6/82تاريخ تأييد: 14/7/82.
2 توجّه به هماهنگى مجموع آيات قرآن، غير از تفسير آيه به آيه است كه به صورت شرط سوم بيان شد و تفاوت اين دو با هم بسيار روشن است.
3 لفظ «امّا» در اصل «اِنْ» و «ما» بوده و اين دو حرف به سبب نزديك بودن مخرج «نون» با مخرج «ما» در يكديگر ادغام شدهاند و در حقيقت، «امّا» در اين مورد به معناى شرطيه است و معناى جمله چنين مىشود: محقّقا اگر به سوى شما پيامبران بيايد.
4 تفسير ابنعربى، ج 2، ص 280. اين يك نمونه از تفسير به رأى است و كتاب تفسير ابنعربى مانند كتاب فصوص الحكم او، مملو از اين تفسير به رأىها است كه عقلاً و شرعا ممنوع است.
5 اصطلاح رايج در تفسير آيات مكّى و مدنى همان است كه نگارش يافت و در اين مورد اصطلاح ديگرى نيز هست كه بر اهل فن پوشيده نيست.